این روزها نرم و آروم و خوشایندند، با صدای پرندهها و بچهها و صدای همهمهی صحبت آدمهایی که دوستشون داری، ته قلبم از آرزوهایی خیلی دور مدام پر و خالی میشه. احتمال کم و زمانی که گذشته و امیدی که دردآوره... سفره که میچینیم، گلهایی که تزئین میکنیم، خرید و صحبت و عکس و ... دلم میخواد همه اینها رو باز هم تجربه کنم برای خواهرم. حرف بزنیم، بخندیم، لباس اتو کنیم، غذا بپزیم، خونه شلوغ شه و ... خدای عزیزم این آرزوی من برای همه هست و برای خواهرم.