خاطرات - روز سیزدهم
پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۴، ۰۵:۳۹ ب.ظ
هر چقدر میخوام از خودم و روزمره بنویسم نمیشه. میخواستم از چتری بنویسم که دیروز به عمد زرد انتخابش کردم که روشنی باشه توی روزهای خاکستری اما از دیشب با خودم کلنجار میرم و دعا میخونم و نذر میکنم که کمی فقط کمی دنیا دوستترمون داشته باشه و برنگردیم به اون چیزی که به سختی به دست آوردیم اما نشد بازم ما باختیم. مثل باختنم توی منچ شده. من خیلی کوچیکتر و بی مقدارتر ازونم که دعا کردنم در این ابعاد اثری داشته باشه. غزه همچنان در جنگ و قحطیه، معلوم نیست سر کشور ما چه بلایی میاد و امروز هم که تحریمهای بیشتر تصویب شد. دلم میخواد سرنوشتمون رو دوباره بنویسه خدا. از نو. از نو از نو. چرا این روزها اینقدر سخت میگذرن؟ من از جنگ میترسم. نکنه دعاهای دیگهم هم مستجاب نشه. کاش این متن تو فید هچیکس نره.
۰۴/۰۶/۰۷