خاطرات - روز چهاردهم
جمعه, ۸ شهریور ۱۴۰۴، ۰۲:۲۸ ب.ظ
دختر بودن خیلی چیز عجیبیه. از صبح از اینکه دستبندم رو با ساعتم تو یه دست انداختم و کنار هم برق میزنن _اونم در حالی که هیچکس جز خودم نمیبینه_ دارم لذت میبرم.
امروز اومدم شرکت و نور ... خدایا نور معجزه میکنه! اتاق اینجا خیلی نور میگیره و من زنده تر از روزهای قبلم.
پ.ن: این سیبهای آلمانی خیلی خوشمزه ان. در واقع تنها میوه شون که از میوه های ما خوشمزه تره همینه.
پ.ن: اینکه کیبردم نیم فاصله نداره خیلی رو مخمه. ولی نمیرم اضافه کنم. چرا؟ دلیل مودبانه ای نداره :/
۰۴/۰۶/۰۸