Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

Hanami is a long-standing Japanese tradition of welcoming spring. Also known as the “cherry blossom festival,” this annual celebration is about appreciating the temporal beauty of nature. People gather under blooming cherry blossoms for food, drink, songs, companionship and the beauty of sakura
هانا ( 花) در لغت به معنای گل و می (見) به معنای دیدن و تماشا کردن است. لغت هانامی در کل به رسم دیدن شکوفه‌های گیلاس گفته می‌شود.

پ.ن:‌ این وبلاگ را در ادامه‌ی ساکورا می‌نویسم.
پ.ن‌: تصویر از انیمیشن افسانه‌ی پرنسس کاگویا (این کتاب با نام «دختری از ماه» به فارسی ترجمه شده) است.

Chosha 著者
Mainichi rinku 毎日 リンク

+ صف  مردم که طویل‌تَرَک میشد و آدم به آدم اضافه میشد، منشی که یکهو گوشیش زنگ خورد و رفت که رفت، آقایی که تعریف کرد از شهرستان اومده برای اینکه دکتر فوق تخصص ویزیتش کنه اما دکتر اصلا نیومده و شاگردان در غیابش ویزیتَکی کردند و آدمهای تو صف نچ نچ کردند... به فکرَکم رسید این آرامشَک همین الان منفجر میشه. که شد!

با  دادزدن ها و فحش های زن جوان و خوش لباس خطاب به ظاهراً مسئول بیمه.

اخلاق خوشکم  به غمکی تبدیل میشه که چنبرکی میزنه توی دل. بین فحشهای زن جوان که به در و دیوار و همه چیز میخوره نارضایتیَکی از بند بند پیکر زندگی معلومه. از ما که نمیشناخت متنفرَک بود لابد. فحشها رو جمع میزد و رو به همه می‌گفت. کسی جدی نمی‌گرفت اما. همه در دل خودشون رو جای زن جوان خوش لباس می‌گذاشتند. 

منشی برگشت. نگهبان آمد. زن جوان ناراضی خوش لباس با چشمهای پر از اشک به در تکیه داده بود. اشک به اینکه خود را قربانیِ بلند داد زدن غم هاش می‌دانست. در همهمه جمع، بنزین و گوجه فرنگی را میشنیدم. 

+ اینترنت همراه که وصل نشده، از هوم دیزاین که خسته ام، سایتهای خبری داخلی را چک میکنم ببینم در این فرصت که بالاجبار منتظرم خبری از وصل اینترنتَکی همراه نیست یا چی. تیترکی زده انتخاب، مصاحبه ای با اقتصاد دانی که حرف های زن جوان را علمی و بی فحش تَرَک گفته با همان گوجه و بنزین. نگاه میکنم به زن جوان  که قبضَک مچاله شده در دستش را صاف و صوفَک میکنه و منتظر آمدن دکتر نشسته. پیرمرد که از شهرستان آمده با همسرش قیمه اَکی میخورند. زن باردار سر بر تکیه ی دیوار چرتکی میزنه لابد ..‌. دوباره همه چیز آرامَک شده.

+ تا نوبت ویزیتَکم خیلی مونده. بیرون بارونکی می‌زنه. سردمه و پیشونیم یخ می‌کنه. فکر میکنم برگردم دیجی کالا را دنبال کلاهی، شالی چیزَکی بگردم. 

+ بیمارستان مرزی‌ترین نقطه دنیاست.

+ شبیه شوخیه همه اش. 

+ یک شوخی بکنم؟ بیمارستان، تیمارستان.*

 

 * پسر کوچولوی همکار مرتضی همیشه اینطوری شوخی می‌کنه جناس اختلافی میسازه و می‌خنده بعد! ازون خنده های دلبرانه ی ریز دلخوشکنک. شوفاژ موفاژ، کارتون مارتون و ...

۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۴:۱۹
ハル

غمت رو هوم دیزاین بازی کن. 

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۱۴
ハル

چقدر که امشب غمگینم.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۳۷
ハル

معمولا اینجوری فکر میکنم که از خودم خوشم نمیاد. نه! بدتر. از خودم بدم میاد.

اما وقتی دقیق‌تر فکر میکنم و میبنیم تا حالا چند ده بار برگشتم و نوشته‌ها قبلیم رو میخونم میفهمم که در واقع از خودم خیلی خوشم میاد و تظاهر میکنم، خوشم نمیاد! بلکه اینجور متواضع به نظر برسم. با این فکر بیشتر از خودم خوشم نمیاد. نه! بدم میاد.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۴۳
ハル

بعضی اهنگ‌ها رو لازم نیست دقیقا بفهمی. از بس که به دل نشینن.

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۱۰
ハル

چرا چیزی به اسم خوشحالی‌فروشی تو دنیا نیست؟

اگر بود لابد خیلی گرون بود و بازم آدمای عادی نمیتونستن از پس هزینه‌هاش بربیان بعد بیشتر افسرده میشدن و پولدارها خوشحالی‌ها رو میخریدن و همیشه خوشحال بودن. با این حساب خوبه که نیست. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۲۶
ハル

چیزهای زیادی هست که این لحظه دلم میخواد. خیلی سرحال نیستم و امان از شنبه صبحی که خیلی سرحال نباشی. عید، دورهمی، بستنی، تعطیلی مرتضی، یه مقاله نوشته شده، یه شغل خوب، پفک و کل‌کل با پدر-مامان که کولر رو خاموش نکنن میخوام.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۲۹
ハル

نمیدونم چون دوباره حس تو کتابخونه بودن و پایان نامه‌ نوشتن دارم، دلم اینقدر شکلات و پاستیل میخواد یا چون دلم شکلات و پاستیل میخواد اینقدر حس دوباره پایان نامه نوشتن دارم. :/

حس نوشتن هم میاد اما این «واو» کیبرد که از جا دراومده تمام حس نوشتن رو میبره.  

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۲۸
ハル

گاهی از اینکه حس خوشبختی یا خوشحالی داشته باشم، می‌ترسم و گاهی عذاب وجدان دارم. 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۴۸
ハル

هشت، نه سال قبل غزاله هر روز مشکی میپوشید ازش خواستم دوباره خواهر من باشه و پر از رنگ. گفته بود وقتی حوصله نداره که فکر کنه به رنگ‌ها و ذهناً عزادار مساله ای هست سیاه میپوشه. و از اون موقع به بعد من حال غزاله رو با رنگ لباسش فهمیدم. مثل امروز که مشکی پوشیده بود.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۳۳
ハル