ما را همه شب نمیبرد خواب
+ الان فقط وقتای عجیب میتونم بنویسم. یک سحری که شبش رو اصلا نخوابیدم مثلاً.
+ خوابم نبرده. دو شبه که داستان همینه. دست آخر هم با اسپری اطخودوس روی بالشت خوابم برد. نمیدونم ایتس آل ابوت د هورمونز یا اینکه مرضی چیزی گرفتهام.
+ همسایه دیوار به دیوار نوزاد یکی دو ماهه دارند که صدای گریه شبانهاش از پنجره باز خونهاشون تا پنجره باز اتاق میاد. عصبانی نمیشم. حتی ته دلم قلقلک مادرانهای میاد که شبیه الانم نیست.
+ گرسنهام. راحت البلعترین موجودی یخچال رو میارم تو تخت. با آخرین گاز شکلات وقتی هنوز دهنم پره از مزه تلخ و شیرینش الله اکبر مسجد از دور میرسه. با صدای گریه نوزاد همسایه. با باد ملایم خنک شب. از توری پنجره رد میشه. میشینه تو گوش منی که با دهن پر از شکلات سریال میبینم.
(اینقدر بیدار بودم که اذان شد. از ماه رمضون خیلی می گذره. اذان سحر رو مدتی بود که نشنیده بودم.)
+ بیهیچ دلیل مشخصی حس میکنم کمی چشمم تر میشه. مدتهاست من نبودم و خدا. خیلی خیلی وقت. قدیمها دوستتر بودیم. خیلی وقت پیش.
+ من مرضهای عجیب یاد دارم. مرضهایی که اگر ریشهاش رو برگدم پیدا کنم شاید جدی باشند. یکیش اینکه وقتی به اشتباه تایپ میکنم :«ممی شود» باید با خودم کلنجار برم تا اون میم دوم رو پاک کنمم چونکه فکر میکنم در این فاصله بین دو میم پیوند و محبتی پیدا شده و من کی باشم که بخوام یکیشون رو از دیگری جدا کنم!