چلهی یاسین رو واسه اون شروع کردم، امروز هیجدهم بود. پلی شد و اشکهام ریخت. کاش جواب درست و کاملی به سئوالات این دنیا بود.
چلهی یاسین رو واسه اون شروع کردم، امروز هیجدهم بود. پلی شد و اشکهام ریخت. کاش جواب درست و کاملی به سئوالات این دنیا بود.
گمونم یه جایی از کارتون only yesterday دختره میگفت من عادت کردم از بچگی که وانمود کنم آدم خوبیم.
خوبی نوشتن خاطرهها اینه که وقتی از التهاب اتفاقات کم میشه و همهمهها خاموش، ورق میزنی خاطرهها رو و میبینی چه روزهای زیادی که نگذشتن ...
اینکه همه با هم برابرند اما بعضی برابرترند یعنی اینکه مینویسه با وجود شدت حادثه ... هیچ یک از مسئولان آسیب ندیدند و چند خط پایینتر میگه هفت،هشت نفر از نیروهای نظامی شهید شدند.
شاید دارم زیادهروی میکنم، اما ...
مراسم شریف همیشه برای من طوری عزیز هست که شاید جای دیگه اونقدر نیست. بخشی برای خاطره بودنش. بخشی برای اون بچههایی که در کنارشون من کم و گم بودم.
دیشب مراسم شریف رو آنلاین میدیدم. بین اون همه شور و تاریکی چراغهای خاموش و آدمهایی که هر کس حواسش به خودش و جلسه بود بین اون همه صدا، مداح برای چند قطره اشک بیشتر و نالههای بلندتر، میکروفون رو برد جلوی نوزادی که گریه میکرد و صدای گریه نوزاد و گریههای اوج گرفتهی مردم به یاد طفل شش ماهه حسین(ع)، با هم شدت گرفت. در این بین کودک هشت، نه ماههای رو هم زیر بغلش نگه داشته بود تمام مدت...
توضیحی ندارم که اضافه کنم. اما نمیدونم چرا دیدن این صحنه حس عزاداری رو از من که گرفت. بیهیچ دلیلی. بیهیچ قضاوتی. شاید هر کسی بیاد بگه کار خوبی کرد. الان این ترنده یا چیزهای بیشتر از این هم ترنده این که چیزی نیست یا اصلا هر چیزی. اما در من حسی رو از بین برد. اینکه زیبایی در سادگیست فقط برای ظاهر آدمها نیست، برای هر چیزی هست. دستکم برای من.