خواهرانه
جمعه, ۲۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۴:۰۷ ب.ظ
قبلترها اولین باری که میرفتم خونه علم، برای مدتی فقط یک شاگرد داشتم: راشد. کلاس اول. من و ع با هم معلم راشد بودیم. راشد مدرسه میرفت، خیلی باهوش اما بدقلق بود. بهانههای عجیب غریب و خواستههای عجیبتر داشت. به ع میگفت که تو برو بگو خاله بیاد و به من میگفت که من فقط با عمو کار میکنم. ازونجایی که در اولین تجربهها همهچی اکستریمتر به نظر میرسه یک شب چهارشنبه قبل ازینکه صبح برسه و بخوام برم برای راشد معلمی کنم، تا صبح نقاشی کشیدم و برای نقاشیها سوال نوشتم که براش جذاب بشه و دست آخر مستاصل در حالی که فکر میکردم اصلا نمیتونم این کلاس رو درست پیش ببرم، به اولین وسیلهی بیمنطق دم دست متوسل شدم و گریه کردم از فرط ناتوانی :/ نزدیکهای سحر حافظ بازکردم و بیتی بود که هیچوقت فراموش نکردم:
دوشم نوید داد عنایت که حافظا/بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
گناه، من بودم. عنایت فردای اون روز بود که در جایگاه معلم اولین لبخند رو از شاگردم دریافت کردم و کلاس به هر دومون خوش گذشت.
ازون بار تا به امروز بارها و بارها در خلوتهای بعد از متوسل شدن به همون اولین وسیلهی بیمنطق دم دست، حافظ باهام صحبت کرده. هیچ کدوم رو به اون خوبی یادم نیست (مگر چندتایی از تجربههای عزیزپارسالم) اما اینبار وقتی توییت چند روز پیش غزاله ذهنم رو مشغول کرده بود و نه برای خودم که برای اون حافظ رو باز کردم، گفت:
دریاست مجلس او، دریاب وقت و دریاب/ هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد ...
پ.ن: :))))))))))) متوصل آخه؟!! :/ املام بد هست ولی نه اینقدر بد! :/
۹۷/۰۷/۲۷