Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

Hanami is a long-standing Japanese tradition of welcoming spring. Also known as the “cherry blossom festival,” this annual celebration is about appreciating the temporal beauty of nature. People gather under blooming cherry blossoms for food, drink, songs, companionship and the beauty of sakura
هانا ( 花) در لغت به معنای گل و می (見) به معنای دیدن و تماشا کردن است. لغت هانامی در کل به رسم دیدن شکوفه‌های گیلاس گفته می‌شود.

پ.ن:‌ این وبلاگ را در ادامه‌ی ساکورا می‌نویسم.
پ.ن‌: تصویر از انیمیشن افسانه‌ی پرنسس کاگویا (این کتاب با نام «دختری از ماه» به فارسی ترجمه شده) است.

Chosha 著者
Mainichi rinku 毎日 リンク

+‌ از وقتی به خاطر کرونا کم‌تر بیرون میریم، دور دور شبانه تو ماشین یا بعضی وقتا پیاده عادتِ عصرهای بی‌حوصله شده. تو این دور زدن‌ها همیشه هر بار صحنه‌هایی هست که آزارم میده. مثل امروز. تقاطع شهرآرا. کنار یه خونه‌ای سه تا روزنامه پهن بودو روش نشسته بودن. یک بچه تو بغلش. یک پسر هشت نه ساله هم کنارش. جلوشون دستمال کاغذی بود و این چیزها. چشمم سوخت. خیلی سوخت. 

+ استاد عزیز ادبیات دانشگاه که تنها نقطه‌ی اتصال من ترم یکی به علایق واقعی خودم بود. استوری گذاشته. چیزی که نمیفهمم اما غمگینم میکنه. که کاش اونطور که خونده میشه معنی نده. که کاش واقعیت هر چیزی باشه جز بدترین تصورات من. چشم می‌سوزه باز. 

+ دعای امشب اینکه خدای آدم‌های خوب لطفا هوای همه‌ی آدم‌های خوب رو داشته باش و حتی هوای همه‌ رو. 

+ اینکه اینجا غر دارم یک بحثه. اینکه ایا همیشه در حال غر زدنم یک بحث دیگه. شاید فقط وقتی غصه‌‌ای دارم، نوشتنم می‌گیره. 

۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۲۳:۳۱
ハル

۱. یک چند وقتی هست میخوام بنویسم و نمیشه. از پاییز که شروع شد. از دیدن برگ های روی زمین. البته اگر دست به نوشتن ببرم هیچی جز روزمره در نمیاد. بات آی لاو ایت.

۲. قبلا هیچوقت اینقدر متوجه نبودم اهمیت تمیزی خونه تو چیه؟ دوشنبه که کلاسم تمام شد. ساعت هشت بود. خوشجال دکمه لیو از کلاس رو کوبیدم و پریدم که ظرف‌ها رو بشورم. بعد هم سریع خونه رو جارو زدم. چهارشنبه هم یک خونه تکونی اساسی کردیم با هم. الان خونه یک حالی داره که دلم میخواد تافت بزنم همینجور بمونه. :|

۳. من دوست دارم دعاهای مختلف بخونم. نه از سر عبودیت و اینکه بنده‌ی خوبی باشم. از ناامیدی. دل‌خوش‌کنک اینکه با خدا حرف زدم. «قشنگ» حرف زدم. مثل آدم‌های چهار کلاس سواد‌دارِ ادیب. نه مثل خودِ معمولیِ من. پر از غرغر. پر از نشخوار افکارِ بیهوده... القصه سه چهار شب پیش برای اولین بار دعای یستشیر رو خوندم. شب اول متن عربی رو. شب بعد ترجمه فارسیش رو. یک جایی از درونم هست که مثل اولین غروب جمعه‌ی آخرین پاییزِ قرن! گریه کرد با دعا.

۳ و نیم. از دیشب که پیام فرستادند اولین جمعه صفر حدیث کسا بخونید تا چنین و چنان. یک جایی از برنامه‌ی نامرتب روز رو گذاشتم برای خوندن حدیث کسا. بغض اگر بگذارد.

 ۴. اولین  و آخرین‌ها رو شمردن یک جور، میک عه گریت دیل اوت آو ناثینگ کردنِ بی‌آزاره. همه دارن می‌شمرن آخرین شنبه از آخرین شهریور قرن! آخرین اول مهر قرن! آخرین جمعه از آخرین سال قرن! من نمیدونم دقیقا اینی که میگن چیه اما مگر نه اینکه هیچ روزی نیست که دوبار تکرار بشه؟ مگر شنبه‌های شهریورهای قبلی تکرار شدند؟ مگر ما دو تا اول مهر ۹۸ داشتیم؟ دو تا پاییز و بهار ۹۶؟ نمیدونم. اما لابد مهمه. چون مهمه من هم می‌شمرم.  

۵. دوشنبه‌ها یک کلاس سه ساعته رو باید معلمی کنم. فکر میکردم دوشنبه‌ی گذشته واز عه گریت ساکسس بات ایت ترنز اوت تو بی کاملیتلی دِ آدِر وِی اِروند. انگار بچه‌ها چندان هم راضی نبودند حداقل نه اونقدری که من فکر میکردم. چون دیروز بعد از کلاسِ اون یکی TA شادمانه توی گروه تشکر میکردند و به TA استاد میگفتند و مودبانه صحبت میکردند. و از دیشب من نه تنها اِندِ حسادتم بلکه فکر میکنم شاید نباید اصلا کلاس رو قبول میکردم. من اصلا چی دارم برای یاد دادن؟ یک چنین افکار مسمومی که با غروب جمعه و فکرهای روزمره در دیگ هم میخورند و این معجون جادوییِ افتِ سروتونین باعث میشه که شیرینی شکلات‌ها و بستنی‌هایی که در حالت عادی جایزه و قند مکررند، بی‌اهمیت و بی‌تاثیر به نظر برسن.

۶. چقدر غر میزنم. بی هیچ ذره‌ای شکرگزاری! چقدر متاسفم خدا که این منم. این من، بنده‌ی توام. انگار وقتی یک چیز سر جاش نیست. هیچ چیز سرجاش نیست. در صورتی که همه چیز سر جای خود خودش هست مگر یک یا دو سه چیز محدود. اما ذهنم... امان از ذهنم!

 

پ.ن: انگلیسی را با فارسی قاطی کردن و گند زدن به هر دو، همانطور که ریختن ماست‌ها در قیمه‌ها، در وبلاگ من بلامانع است. بی‌مزه‌ هم همه‌اند جز من.  

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۱۷:۳۹
ハル

امشب یک ساعت جایزه داشت. تو این یک ساعت جایزه. یک ژاکت برای خودم خریدم. بستنی خوردم، کمی فیلم دیدم و کمی یادداشت برداشتم برای کلاس فردا. آدم از یک ساعت جایزه چقدر استفاده کنه خوبه؟

پ.ن: ‌دعا 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۲۱
ハル

تصادف کردیم. یک لحظه کوتاه شبیه یک جیغ کوتاه‌. ترق. موتور افتاد رو زمین. موتور از راست سبقت گرفت و ما داشتیم میپیچیدیم تو پارکینگ که خوردیم بهش. مقصر اون بود. آسیب هم اما اون دیده بود. ذهنم بهم ریخت. دودیدم بالا آب پرتقال درست کنم. مرتضی با کمک های اولیه ماشین زخمش رو ضدعفونی کرد و بست. گفت درمانگاه؟ گفت نه. شماره رد و بدل شد و بنا شد بعد آمار گرفتن از میزان خسارت زنگ بزنه تا پرداخت کنیم.

خونه خیلی ساکته. هر دو غمگینیم. ته دلم خیلی خوشحالم که کسی آسیب ندید. سر اون آقا ضربه نخورد و خراشیدگی های ساده روی پا بود. اما یک ور دیگه از ذهنم مدام داره منفی میبافه پشت منفی. در مورد بنده ی خدایی که باهاش تصادف کردیم، بدترین فکرها و گمان ها میاد توی ذهنم که هیچ کنترلی روش ندارم و تنها راه خلاصی از هر پیامد منفی تنها می‌تونه لطف خدا باشه و گرنه که همون قدر که نامحتمله می‌تونه محتمل باشه. قلبم تند میزنه و دعا میکنم ای کاش زودتر فردا شه، زودتر تماسی رد و بدل شده و تکلیف معلوم. 

برای من شبیه تنبیه به نظر میاد. تنبیه کارهای بد دیروز. یا شبیه امتحان. 

بنایی بود توی خونه. داربست بسته بودند. و معمار رو نمای خانه کار میکرد. توی خونه تنها بودم. صدای ترق. فریاد و همسایه ها همزمان من رو به خودم آورد. دویدم توی حیاط. پیچ باز شده بود و بنا از داربست افتاده بود. (بعدها گفتند بنا خودش اون روز پیچ داربست رو باز کرده بوده و مجدد بسته بوده.) میخکوب بودم. دو سه نفر از همسایه ها حرف می‌زدند. بابات کو؟ مامانت کو؟ زنگ بزنین به اورژانس. اورژانس آمد. با گریه پدر را گرفتم تا بالاخره جواب دادند. اون روز و روزهای بعدش وحشت خوب نشدن و درد پدر و مامان چند سال واقعا پیرمون کرد. همه اعضای خانواده رو. سکوت و سرما از دیوارها میریخت توی خونه. مثل ربات بسته بودیم خودمون رو به نماز و استغاثه و دعا با قلبی مملو از درد. تا بنا مرخص شد. تا پدر بارها و بارها به خانه شان رفت و آمد. آدم های خوبی بودند. 

با اینکه خونه سبز عزیز کوچیک ما، امشب خیلی سرد و ساکته. با اینکه من از ته قلبم می‌دونم که این مجازات منه برای زیاده روی در خواستن دنیا. با ازاینکه هنوز یک ور ذهنم اون آقا رو مقصر میدونه، از ته قلب متشکرم خدایا که جسمی آسیب ندید. 

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۲۴
ハル

مرز توییت‌ها در تایم‌لاین توییتر من خیلی توی ذوق میزنه. یک ور اخبار ایران و گلایه و غم و طنز یک اتفاق سیاسی/ظاهراً سیاسی، یک ور اخبار دل‌خوشکُنَک، پر زرق و برق و پر طمطراقِ کی/جی‌پاپ و کی‌/جی‌دراما. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۴
ハル

پروژه‌ داشتم. تمام شد. هورااااا. بستنی میخوام as a جایزه. نه یک بستنی. سه بلکه چهارتا. بی صدمی اضافه وزن. 

کد زدن باعث میشه هر بار یادم بیاد هر مساله لاینحلی حتما حل میشه. اما این منم که تا لحظه آخر به تعویق میندازمش.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۳:۵۷
ハル

خوب میشه اگر آدمیزاد سازی بلد باشه.

بشنویم  

 

یک حالی دارم که باید برم از خوونه بیرون تا خل نشم اما اونقدر حوصله ندارم که لباس بپوشم و کَنده بشم از زمین. 

ادیت اول :‌ بلند شدم که لباس بپوشم یک کوه لباس تو ماشین بود که پهن نشده بود. اون‌ها رو که پهن کردم انرژی بیرون رفتنم تمام شد. متنفرم از لباس پهن کردن.

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۴۵
ハル

امروز به جای خود دعای عرفه، ترجمه‌اش رو خوندم:

 

 

تو پناهگاه منی زمانی که راهها با همه وسعتشان درمانده ام کنند، و زمین با همه پهناوری اش بر من تنگ گیرد 

...

ای که شکرم برای او اندک است ولی محرومم نساخت، خطایم بزرگ شد، پس رسوایم نکرد

...

خواندمت، پاسخم دادی، از تو درخواست کردم عطایم نمودی، و به سویت میل کردم، به من رحم فرمودی،به تو اطمینان کردم، نجاتم دادی، و به تو پناهنده شدم، کفایتم نمودی

...

خدایا مردّد شدن من در آثار موجب دوری دیدار است، پس مرا با وجودت گرد آور، به وسیله عبادتی که مرا به تو رساند، چگونه بر وجود تو استدلال شود، به موجودی که در وجودش نیازمند به توست؟آیا برای غیر تو ظهوری هست که برای تو نیست، تا آنان غیر وسیله ظهور تو باشد؟!!کی پنهان بوده ای، تا نیازمند به دلیلی باشی که بر تو دلالت کند و کی دور بوده ای، تا آثار واصل کننده به تو باشند؟

...

 

و این آخرین دعا: 

اللَّهُمَّ لا تَحْرِمْنِی خَیْرَ مَا عِنْدَکَ لِشَرِّ مَا عِنْدِی فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَرْحَمْنِی بِتَعَبِی وَ نَصَبِی فَلا تَحْرِمْنِی أَجْرَ الْمُصَابِ عَلَی مُصِیبَتِهِ

 

+ هر چند قرائت عربی زیبایی‌ داره اما فهمیدن چیزی که میخوندم کمر خم میکرد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۷
ハル

+ دیشب خواب میدیدم یه بچه دارم. که به غایت شیرین و نازنین بود. شرایط اما خوب نبود. بارون می‌بارید و روی زمین حسابی آب گرفته بود. تمام تلاشم نجات بچه‌ام بود. و از طرفی دنبال مرتضی و پدر- مامان-غزاله و محمد میگشتم و اسم تک تکشون رو صدا میکردم. اون اضطراب و تلاش رو وقتی بیدار شدم هنوز با تمام قلب به یاد می‌آوردم.

  + شاید به این خاطره که فکر میکنم دنیای اطراف من اونقدر بی‌رحم شده که مناسب بزرگ کردن بچه‌ها نیست.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۱
ハル

حتما یک شبی مادر یکیشون براش خونده  

لالالا گل نرگس که بد بر تو نیاد هرگز/ لالالا گل زیره نشه روزت شب تیره ...

 

هشتگ اعدام نکنید برای همه زمان‌ها.

 

 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۹ ، ۱۸:۰۸
ハル