ساده!
دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۹، ۰۸:۰۳ ب.ظ
امروز که خسته و له بلند شدم رفتم توی آشپزخونه توی ماگی که برای من کاستومایز شده بود چای ریختم و شکلات اتفاقی توی جیبم رو باز کردم و در حالی که از پنجره هوای سرد به صورتم میخورد، آروم چای رو مزه مزه کردم و به استرس ددلاین تسکهای ترلو و جلسه فردا با ایمان فکر نکردم، برای چند دقیقه به اون میز و صندلی احساس تعلق کردم ... یکهو همهی اون دیوار بتنی بین من و شرکت شکست.
۹۹/۱۱/۲۰