راهنمایی، دبیرستان وقتی میخواستیم که یه معلم نیاد، چون دلمون نمیومد که آرزوی بد کنیم، آرزو میکردیم که کاش پسر یا دختر فلانی تو پروسه عروسی باشه و مامانش نیاد مدرسه. حالا از ته قلبم دارم دعا میکنم کاش علی این هفته دامادیش باشه نیاد فردا شرکت :)))
راهنمایی، دبیرستان وقتی میخواستیم که یه معلم نیاد، چون دلمون نمیومد که آرزوی بد کنیم، آرزو میکردیم که کاش پسر یا دختر فلانی تو پروسه عروسی باشه و مامانش نیاد مدرسه. حالا از ته قلبم دارم دعا میکنم کاش علی این هفته دامادیش باشه نیاد فردا شرکت :)))
دیشب خیلی خوابم نمیبرد. نزدیکای سه، ریز ریز با خودم دعا میکردم، نه دعای واقعی همینجوری صحبت میکردم و چشمام پر اشک میشد و این پهلو به اون پهلو میشدم. حافظ باز کردم. گفته بود:
گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت ...
میدونم که خدا ما رو میشنوه ولی یک اینطور لحظهای چنان آروم میگیرم که میتونم بخوابم.
نوشتم که یادم بمونه یک روز حتی من هم به خدا نزدیک بودم.