آیا روزی من از خودم راضی خواهم بود؟
به غورهای سردیش میکنه و به مویزی، گرمیش؛ حکایت دل منه. صبح میجوشید قل قل قل. کأنّه کتری روی گاز پر هیاهو و پر هیجان. عصر آروم بود و ساکت، در صلح با تهران به بهار نشسته.
در پیادهروی کوتاه تا رسیدن مرتضی ته دلم آشوب بود از دلتنگی. برای بیرجند و برای قائن. اینبار قاین بودن برام بیشتر از همه بارهای قبلی حس عضوی از خانواده بودن داشت. هر چند به هر حال عزیز بودن من به واسطه است و من تلاشی برای دوست داشته شدن نکردم اما تلاش بی وصف همه برای اینکه خوشحال باشم ومینو دوستم داشته باشه، معنی دقیقترش این بود که میخوان خوشحال باشم، و تو فقط زمانی میخوای کسی رو خوشحال کنی که دوستش داشته باشی.
امروز پک عیدی شرکت به دستم رسید، برد گیم بود و هات چاکلت و آجیل. :)
آفیشالی عضو تیم جدیدی شدم که برخلاف تیم خلوت قبلی بسیار شلوغ و پر جمعیته. استرس جدیدم عضو تیم جدید بودنه. لیدر تیم قبلی خیلی خوب و زود دوست بشو و با درک بود، فکر نکنم با امیر بتونم اونقدر دوست بشم مهربون و محترمه اما زود دوست بشوی خوبی برای من نچسب نیست.
سوال عنوان، ذهنم رو سخت مشغول کرده...همیشه ناراضیم. از چهرهام که زیبا نیست، از هوشم که سرشار نیست، از تلاشم که کافی نیست، از اجتماعی بودنم که اصلا هیچی نیست ...
ناشکریست اینها لابد، ببخش خدا ... اما آیا من روزی بهتر از امروزم خواهم بود؟