خدای آدمهای خوب
+ از وقتی به خاطر کرونا کمتر بیرون میریم، دور دور شبانه تو ماشین یا بعضی وقتا پیاده عادتِ عصرهای بیحوصله شده. تو این دور زدنها همیشه هر بار صحنههایی هست که آزارم میده. مثل امروز. تقاطع شهرآرا. کنار یه خونهای سه تا روزنامه پهن بودو روش نشسته بودن. یک بچه تو بغلش. یک پسر هشت نه ساله هم کنارش. جلوشون دستمال کاغذی بود و این چیزها. چشمم سوخت. خیلی سوخت.
+ استاد عزیز ادبیات دانشگاه که تنها نقطهی اتصال من ترم یکی به علایق واقعی خودم بود. استوری گذاشته. چیزی که نمیفهمم اما غمگینم میکنه. که کاش اونطور که خونده میشه معنی نده. که کاش واقعیت هر چیزی باشه جز بدترین تصورات من. چشم میسوزه باز.
+ دعای امشب اینکه خدای آدمهای خوب لطفا هوای همهی آدمهای خوب رو داشته باش و حتی هوای همه رو.
+ اینکه اینجا غر دارم یک بحثه. اینکه ایا همیشه در حال غر زدنم یک بحث دیگه. شاید فقط وقتی غصهای دارم، نوشتنم میگیره.