Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

Hanami is a long-standing Japanese tradition of welcoming spring. Also known as the “cherry blossom festival,” this annual celebration is about appreciating the temporal beauty of nature. People gather under blooming cherry blossoms for food, drink, songs, companionship and the beauty of sakura
هانا ( 花) در لغت به معنای گل و می (見) به معنای دیدن و تماشا کردن است. لغت هانامی در کل به رسم دیدن شکوفه‌های گیلاس گفته می‌شود.

پ.ن:‌ این وبلاگ را در ادامه‌ی ساکورا می‌نویسم.
پ.ن‌: تصویر از انیمیشن افسانه‌ی پرنسس کاگویا (این کتاب با نام «دختری از ماه» به فارسی ترجمه شده) است.

Saishin no kiji
Chosha 著者
Mainichi rinku 毎日 リンク
+ از دیشب لنگ یک باگ کوچیک بود کارم و همین الان درست شد. فقط یه چیزی رو فالس نکرده بودم و از چشمم میفتاد هی نگاه میکردم به نظرم همه چیز درست بود اما نمیدیدم که کجا رو دست نرفتم. الان دلم میخواد گریه کنم از ذوق. فلسفی که ببینیش کل زندگی همینه باگ‌هایی که فکر میکنیم بزرگن اما فقط کوچیک‌ترین‌هایی هستند که از چشم میفتن. 

+ دو شب پیش کارتون My neighbor the Yamadas ホーホケキョとなりの山田くん رو می‌دیدم. این دیالوگ اون کارتونه : 
And what should you fear most on this lifelong voyage? Wild storms and rip tides?
No. Beware the calm waters, when there's hardly a ripple in sight.As long as a family holds each other tight, they can somehow weather the wildest seas.
But calm waters are another story.The wind dies down, you sigh and relax, loosening your clasp.But take care, Matsuko and Takashi!
If in the calm you selfishly please only yourselves, you may lose each other.You'll never see the sharks gathering around you...

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۱۱:۱۱
ハル
Only one day after international peace day.



 * عنوان از اینجا

آخرین پست تلگرام محمدمعینی رو که دیدم، با همون کپشن... دلم خواست برای چند دهمین بار شعر مشیری رو اینجا بنویسم:
پرچم بلندِ سروِ راستی، سر به خاک غم سپرده است. 
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۰۷
ハル

اینکه همه با هم برابرند اما بعضی برابرترند یعنی اینکه می‌نویسه با وجود شدت حادثه ... هیچ یک از مسئولان آسیب ندیدند و چند خط پایین‌تر میگه هفت،هشت نفر از نیروهای نظامی شهید شدند.

شاید دارم زیاده‌روی می‌کنم، اما ...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۱۱
ハル
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۸
ハル

مراسم شریف همیشه برای من طوری عزیز هست که شاید جای دیگه‌ اونقدر نیست. بخشی برای خاطره بودنش. بخشی برای اون بچه‌هایی که در کنارشون من کم و گم بودم.

 دیشب مراسم شریف رو آنلاین می‌دیدم. بین اون همه شور و تاریکی چراغ‌های خاموش و آدم‌هایی که هر کس حواسش به خودش و جلسه بود بین اون همه صدا، مداح برای چند قطره اشک بیشتر و ناله‌های بلندتر، میکروفون رو برد جلوی نوزادی که گریه میکرد و صدای گریه نوزاد و گریه‌های اوج گرفته‌ی مردم به یاد طفل شش ماهه حسین(ع)، با هم شدت گرفت. در این بین کودک هشت، نه ماهه‌ای رو هم زیر بغلش نگه داشته بود تمام مدت... 

توضیحی ندارم که اضافه کنم. اما نمیدونم چرا دیدن این صحنه حس عزاداری رو از من که گرفت. بی‌هیچ دلیلی. بی‌هیچ قضاوتی. شاید هر کسی بیاد بگه کار خوبی کرد. الان این ترنده یا چیزهای بیشتر از این هم ترنده این که چیزی نیست یا اصلا هر چیزی. اما در من حسی رو از بین برد. اینکه زیبایی در سادگیست فقط برای ظاهر آدم‌ها نیست، برای هر چیزی هست. دست‌کم برای من.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۵۶
ハル

خیلی وقته که مفصل حرف نزدم. یعنی محرم شده و من مشکی پوشیدم اما ازش حرف نزدم. داستم تند تند لباس می‌پوشیدم که زودتر برسم دانشگاه ناخنم گیر کرد به لباسم  الان یک کبودی زیرش درست شده که درد میکنه. این یعنی سخت تایپ میکنم. چون تا ریشه انگشتم (منظورم نقطه اتصال انگشت به کف دسته :/) تیر میکشه. 

ز پنجره کتابخونه آسمون تقریبا نارنجی شده دیده میشه. داره پاییز میاد. شلوغی دانشگاه. غروب تقریبا زود. و هوایی که کم کم خنک میشه...

من فردا بیست و پنج ساله میشم و الان محرمه. نمیدونم چه ربطی دارن همه این‌ها بهم. شاید هیچ ربطی اما ته دلم فکر میکنم اگر بنویسم چیزی از این روزها گیر من هم میاد. نوشته‌های آدم‌هایی کته تحسینشون میکنم این روزها پر از حسینه من اما خیلی پرتم. ته هیچ‌ گوشه‌ای از ذهنم جایی برای هیچ چیز جز خودم نیست. پرم از پایان نامه. از اضطراب‌های ریز و درشت و آرزوها. ز از بچه‌های بزرگتر از ما بوود که به واسطه دوستی با فاطمه باهاش آشنا شدم اون سال تو مراسم دعای عرفه شریف میگفت که هینقدر که آرزویی نداره حس میکنه از خدا هم دور شده. بی‌رویا زندگی کردن همینقدر بده. نمیدونم شاید اما بهتر بود در این حرفش جنس آرزوها رو هم لحاظ میکرد.

دکتر م امروز بهم پیشنهاد کرد که حل تمرین فازی رو بردارم. تجربه ترم پیش رو خیلی دوست داشتم. کلاس رفتن و معلم بودن چیزیه که بهم انگیزه میده اما نمیدونم چرا یکهو حس ترس کردم یا حس کوفتی دیگه‌ای، خجالتی چیزی. اومدم بیرون پیام دادم که استاد من میترسم که مدیون این بچه‌ها باشم فلذا بنده رو معاف بفرمایید. با همین ادبیات سنگینی که آدم با استاد راهنما صحبت میکنه. الان تو دلم خداخدامیکنم که استاد قبول نکنه. یک مقعی پارسال اومدم نوشتم که دکتر م بی‌انصافه و نمیبینه که من چقدر کار میکنم این رزها دلم میخاد کمی کمتر بهم اطمینان کنه. میترسم که بد تمام شه و از پس این لعنتی به نحو دلخواه برنیام و بمونم با این همه اعتمادهای دکتر چه کنم؟ اما اینقدر احمقم که الان دلم میخواد کاش اون پیام رو نفرستاده بودم و قبول کرده بودم. به این جور آدم‌ها میگن خوددرگیر یا چیزهای بدتر. گمونم من اون چیزهای بدترم. بعضی قت‌ها نمیتونم شفاف فکر کنم مثل الان که نمیتونم شفاف تشخیص بدم که موقع نوشتن اون پیام چی تو سرم میگذشت. 

بگذریم. محرمه ومن فردا بیست و پنج ساله میشم...

 

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۰۵
ハル

ساعت و حلقه‌اش رو جا گذاشته اینجا. ساعت رو بستم به دستم و انگستر رو کردم تو انگشتم و حس کردم بهم نزدیک‌تر شده ... 

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۰۳
ハル

از خستگی زیاد خوابم نمیبره. این شب ها مقطع میخوابم. بیدار میشم وسط خواب. یک طورهایی افسرده ام. یک طورهایی دلم میخواد گریه کنم الان.

پ.ن: فکر کردین هر عنوان قشنگی، یک محتوای خوب داره؟ نه اینجوری نیست. عنوان ها فقط به منظور فریبندگی انتخاب میشن و اندرون از معنا خالیست!

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۵۴
ハル
چشمم اشک میزنه چون صبح زود بیدار شدم مثلاً  زدتر از همیشه کتابخونه بودم، اضطراب داره از درون من رو میجوه! زمان می‌خوام بدون هیچ فکر حاشیه‌ای. اما نیست. این زمان‌ها رو از دست دادم. حقیقتاً این روزها اگر جایی بیکار می شینم به این خاطر نیست که حواسم به کارم نیست به این خاطره که در نقطه‌هایی گیر کردم که واقعاً نمیدونم باید چیکار کنم بعدش حتی راستش نمی‌دونم چی باید بپرسم و از کی! وسایلم رو از سالن مطالعه بالا جمع میکنم که برم یه چیزی برای خوردن بخرم و طبقه پایین بشینم چون طبقه بالا رو می‌بندن. آقای ز در همین حین زنگ میزنه. تو فکرم بود که بهش زنگ بزنم و بپرسم که چه خبر اما خودش زنگ میزنه که مدتیه نیستین و من دارم دفاع میکنم و این قصه‌ها. تو دلم یه حسرت عمیقی هست از اینکه کارش رو تموم کرده و دو هفته‌ی دیگه دفاع میکنه اما جز این چیزیکه بزرگ و بلده استرسمه که  دلم رو ریش میشه. استرس برای اینکه نه فقط کار زیادی مونده بلکه واقعا نمیدونم دارم کجا میرم و چیکار میکنم!! بیخیال چیزی خوردن میشم پر از فکرهای وحشتناکم. دستم درد میکنه. لعنت به من که به موقع کارم رو جلو نمی‌برم هیچوقت.
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۵۳
ハル

کارهای غیرعاقلانه‌ی زیادی تو دنیا هست که دلم میخواد انجام بدم اما در دسترس‌ترینش اینه که یک شیشه شکلات صبحانه رو تنها و یک دفعه بخورم :| اونقدر که حس کنم سیر شدم. بدون اینکه به جوش‌های چپ و راست صورتم فکر کنم.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۹
ハル