کافِ تصغیر
+ صف مردم که طویلتَرَک میشد و آدم به آدم اضافه میشد، منشی که یکهو گوشیش زنگ خورد و رفت که رفت، آقایی که تعریف کرد از شهرستان اومده برای اینکه دکتر فوق تخصص ویزیتش کنه اما دکتر اصلا نیومده و شاگردان در غیابش ویزیتَکی کردند و آدمهای تو صف نچ نچ کردند... به فکرَکم رسید این آرامشَک همین الان منفجر میشه. که شد!
با دادزدن ها و فحش های زن جوان و خوش لباس خطاب به ظاهراً مسئول بیمه.
اخلاق خوشکم به غمکی تبدیل میشه که چنبرکی میزنه توی دل. بین فحشهای زن جوان که به در و دیوار و همه چیز میخوره نارضایتیَکی از بند بند پیکر زندگی معلومه. از ما که نمیشناخت متنفرَک بود لابد. فحشها رو جمع میزد و رو به همه میگفت. کسی جدی نمیگرفت اما. همه در دل خودشون رو جای زن جوان خوش لباس میگذاشتند.
منشی برگشت. نگهبان آمد. زن جوان ناراضی خوش لباس با چشمهای پر از اشک به در تکیه داده بود. اشک به اینکه خود را قربانیِ بلند داد زدن غم هاش میدانست. در همهمه جمع، بنزین و گوجه فرنگی را میشنیدم.
+ اینترنت همراه که وصل نشده، از هوم دیزاین که خسته ام، سایتهای خبری داخلی را چک میکنم ببینم در این فرصت که بالاجبار منتظرم خبری از وصل اینترنتَکی همراه نیست یا چی. تیترکی زده انتخاب، مصاحبه ای با اقتصاد دانی که حرف های زن جوان را علمی و بی فحش تَرَک گفته با همان گوجه و بنزین. نگاه میکنم به زن جوان که قبضَک مچاله شده در دستش را صاف و صوفَک میکنه و منتظر آمدن دکتر نشسته. پیرمرد که از شهرستان آمده با همسرش قیمه اَکی میخورند. زن باردار سر بر تکیه ی دیوار چرتکی میزنه لابد ... دوباره همه چیز آرامَک شده.
+ تا نوبت ویزیتَکم خیلی مونده. بیرون بارونکی میزنه. سردمه و پیشونیم یخ میکنه. فکر میکنم برگردم دیجی کالا را دنبال کلاهی، شالی چیزَکی بگردم.
+ بیمارستان مرزیترین نقطه دنیاست.
+ شبیه شوخیه همه اش.
+ یک شوخی بکنم؟ بیمارستان، تیمارستان.*
* پسر کوچولوی همکار مرتضی همیشه اینطوری شوخی میکنه جناس اختلافی میسازه و میخنده بعد! ازون خنده های دلبرانه ی ریز دلخوشکنک. شوفاژ موفاژ، کارتون مارتون و ...