گلپونه های وحشی دشت امیدم
دراز کشیدم توی هال. پتو رو تا کله کشیدم روی سر. از اون ور پتو صدای تیک تیک ساعت و کولر و موتور و داد و بیداد همسایه های میاد که مهمون بدرقه میکنند. اینور پتو نفس های منه که میم در چاره بیخوابیم گفته که باید عمیق باشه. چیزی مثل یک گلوله داغ از نوک انگشت های پا تا چشم هام بالا و پایین میره. خنکی باد کولر در داغی این گلوله سربی نیست و نابود میشه. غزاله است لابد که بلند میشه پنجره رو میبنده. آخه پدر پنجره رو باز میذاره که رطوبت کولر بدن درد نیاره. عقیده است. مدت هاست سر اینجور چیزها بحثی نیست. شاید چون دارم پیر میشم. صدای پا، صدای بسته شدن پنجره، دوباره صدای پا و تمام. در تاریکی و سکوت اینور پتو گلوله سربی داغ به چشمهام میرسه. دلتنگم... میم، گلپونه های بسطامی رو گذاشته بود، و من فکر میکردم چقدر این تو این صحنه خوشبختم و چقدر فردا چشم به انتظار همین غنیمت. اشتباه نکرده بودم. نیمه عمر شادی ها کوتاهند. این رو میم زمانی در پلاس نوشته بود. زمانی که هنوز همسرم نبود. یک آشنا بود.یک آشنای دوور...