Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

Hanami is a long-standing Japanese tradition of welcoming spring. Also known as the “cherry blossom festival,” this annual celebration is about appreciating the temporal beauty of nature. People gather under blooming cherry blossoms for food, drink, songs, companionship and the beauty of sakura
هانا ( 花) در لغت به معنای گل و می (見) به معنای دیدن و تماشا کردن است. لغت هانامی در کل به رسم دیدن شکوفه‌های گیلاس گفته می‌شود.

پ.ن:‌ این وبلاگ را در ادامه‌ی ساکورا می‌نویسم.
پ.ن‌: تصویر از انیمیشن افسانه‌ی پرنسس کاگویا (این کتاب با نام «دختری از ماه» به فارسی ترجمه شده) است.

Saishin no kiji
Chosha 著者
Mainichi rinku 毎日 リンク

گوگل رو زیر و رو میکنم دنبال کلمات کلیدی سونگرافی رینجش از التهاب و عفونت هست تا نئوپلاستی. دلم میخواد گریه کنم. کاش این روزا تند تند بگذرن و جپاب آزمایش‌هاشون امیدوارکننده باشه. کاش هیچی نباشه مامان. کاس تا قبل رفتنم ته دلمون قرص شده باشه به هیچی نبودنش. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۲ ، ۲۰:۳۶
ハル

نمیتونم حتی با مرتضی حرف بزنم چون بلافاصله میگه تقصیر خودته اینقدر ذهنیت منفی داری در موردش که همه چیز درست پیش نمیره ولی داستان این نیست. برای هر یک قدمی کلی به مشکل میخورم و حل نمیشه و از استرسش دارم میمیرم. کار دچار پیچیدگی هایی شده که به نظر راه حلی براش ندارن. یک ماه پیش فکر میکردم چه شانسی اوردم و چقدر خوشحالم حالا مثل خر موندم تو شرایطی که درست نمیشه و از استرس فلجم اصلا. وحشتی که ی برای من گذاشت تا ابد توی دلم میمونه. وحشت تعدیل و اخراج.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۵۳
ハル

بگردم من خواهر. بگردم.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۴۸
ハル

واقعا حس میکنم استرس و دردی که دارم واسه همه و خودم آخرش خلم میکنه. اگه همین الان خل نباشم. میخوام فرار کنم از همه اش. میخوام همه چی رو درست کنم. اما نمیشه. هیچی دقیقا هیچی دست من نیست و من بدتر حس میکنم دارم ناشکری میکنم و وجدانم درد میگیره و سنگین تر و خسته تر از قبل هم میشم. برای هیچکس. نه برای ن. نه برای غ. نه برای خاله. نه برای خودم و نه برای هیچکس.

 اصرار میکنن که بیا اینجا کار کن و واقعا اینجا تمرکز ندارم و کارم پیش نمیره و بیشتر خروار خروار نگرانی رو قلبم تلنبار میشه از شنیده ها. خیلی گرفته ام و کاری ازم برنمیاد و حالم بهم میخوره از خودم و وجدانم درد میکنه و دلم میخواد برم تو خونه خودم رو حبس کنم. حالا که نمیشه فرار کرد. 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۵۲
ハル

ترسناک شدم واقعا. از هاله ای که میتونه مادر بشه هزار کیلومتر فاصله دارم. بچه جیغ میزنهن تو حیاط من تو دلم میگم کوووفت. حوصله هیچ موجود دوپای روی اعصابی رو ندارم. و دلم میخواد سرم رو کوبم به میز هشت پر بشه. کجاست اون هاله که دلش غنج میزد بچه ها میخندیدن یا گریه میکردن؟ دارم به ورژنهای بدتری از خودمم تبدیل میشم. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۱۱
ハル

واقعا یه چیزی رو نمیفهمم چرا میشینیم هر چی بهمون میخوان میگن و اینکه همهههه هم بهمون برمیخوره و مشترکیم در این حس. و هی میگیم این یارو بی ادبه و فلانه. و اصلا مثه ویروس این رفتارها وایرال شده بین مدیرامون. حقیقتا چرا؟ برده که نگرفتین خب. 

اصلا هیچ جوره نمیشه توجیه کرد اینکه برای هر چیز کوچیک و بزرگی برمیگردن بهت میگن تو چرا این رو نمیدونی و خجالت نمیکشی. واقعا نه! چرا باید خجالت بکشم وظیفه تویه که اینا رو بگی و اینقدر این تسکه رفته و برگشته و دمو شده تو خودت تا الان نمیدونستی که اگه میدونستی برا چی نگفتی! و اگه میدونستی و نگفتی و نگه داشتی برای یک روز قبل جلسه که مریضی. خدایی دلم میخواد یه مشت بزنم! یه مشت محکم.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۵۲
ハル

واقعا زمانی متونی بگی یه زبانی رو بلدم که وقتی ناراحتی بدون فکر بتونی حرف بزنی نه اینکه قفل بشی و دلت بخواد فرار کنی. 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۰۳
ハル

26 خرداد سال 97 وقتی اینجا از گل به خودی تیم مراکش، و صورت پراشک بازیکنی که گل رو زده بود نوشتم، هیچوقت فکرش رو نمیکردم که چهار سال بعدش تو غربت از دیدن مردم مراکش که برای بالا رفتن تیمشون خوشحالی میکردن ذوق زده بشم؛ ازشون فیلم بگیرم و براشون خوشحال باشم. مراکش و جام جهانی رو بذاریم کنار، اصل حرفم اینه که هیچوقت نمیدونی چهار سال بعد کجایی و چطور فکر میکنی و این برام ترسناک و عجیبه. 

حوّل حالنا الی احسن الحال ...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۱ ، ۱۷:۲۳
ハル

 - میدونی من چطوری میفهمم که حالم بده؟ هر چقدر شکلات میخورم حالم خوب نمیشه. 

- اذانی که غزاله فرستاده رو گوش میکنم و گوش میکنم و گوش میکنم. 

- CV میفرستم.

- شکلات میخورم.

پی.اس: متاسفم که دخایر شکلات رو تموم کردم. کاش این هفته تخفیف داشته باشه.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۱ ، ۱۶:۴۰
ハル

نه هیچوقت شبیه مذهبیا بودم، نه غیر مذهبیا. یه حدوسطی داشتم برای خودم که باهاش خوشحال بودم. بارها با خودم جنگ‌ کردم برای بیشتر کردنش. برای اینکه میخواستم یک بار در یک چیز نصفه نباشم. اما نشد. سقف من کوتاه بود. دستم کوتاه‌تر. و از اون روز تصمیم گرفتم هر اون حدی رو که دارم عزیز نگهش دارم. یک گوشه دنجی. برای همه وقت‌هایی که دنیا با همه بزرگیش، کوچیک میشد و خفه‌کننده. در این رفت و آمدها، شدن و نشدن‌ها یک چیز رو یاد گرفتم، پذیرش خودم و همه.  

فکر می‌کردم روزی اونقدر بزرگ هستم که خطابه‌ها و نامه‌های سرگشاده می‌نویسم، فریاد میزنم اما این روزها با هر زبونی که صحبت کنی، گوشی برای شنیدن نیست. فرق نداره که قرآن باشه و نامه‌های علی(ع) یا سنگ و فریاد و التماس یا مذاکره‌های دل‌خوشکنک صد‌من‌یک‌غاز. کسی که نخواد بشنوه، نمی‌شنوه.

مستندی که تو بک‌گراند پخش میشه داره در مورد تاثیر آب‌وهوا بر روحیه صحبت می‌کنه. من ولی فکر می‌کنم حتما از تاثیر حال این روزهای ماست این ابرای خاکستری دل‌گیر.

دشمن؟ سیاه‌نمایی؟ من شبیه دشمنم؟!! کدوم یکی از اون آدم‌ها شبیه دشمن بودند؟ همه حرف داشتند و اصلاح میخواستند و امید بسته بودند. اما همون داستان تکراری که تهش دوباره خالی‌تر از قبل میشیم. ناامید‌تر. عزم‌ها جزم‌تر برای رفتن. 

میگن از دور تصاویر اکستریم‌‌تر وسیاه‌تره اما قرب و بعد مساله نیست، مساله دونه دونه‌ی این «برای...»-هاست. 

ظلم رو با ظلم نمی‌شورن. 

دو تا ژاکت پوشیدم. پتو پیچیدم دورم و بازم سرده.

من جمعیت مردم رو تو راهپیمایی‌های خارج ایران می‌بینم بیشتر از اینکه افتخار کنم، رنج می‌برم. اون جمعیت دقیقا محصول همین گفتن‌ها و نادیده‌گرفته‌شدن‌هاست. هر چی این جمعیت بیشتر، این رنج بزرگ‌تر. 

نظرات من؟ خیلی مهم نیستند اصولا. اساسا اونقدر قدرت تحلیل و صحبت کردن خاصی ندارم. بیشتر از روی احساسه نه دانش خاصی. همونطور که وقتی حرف میزنم م حرفم رو قطع میکنه اما بین همین‌ها باز هم یک تعقلی یک جانب انصاف نگه‌داشتنی، یک به خدا و پیامبر رجوع کردنی دارم که فکر میکنم اگر هر کس با خودش همین رو داشته باشه، نیاز نیست چندان باهوش باشه میتونه بفهمه چقدر سخته که فریاد بزنی و کسی نشنوه. 

چقدر این روزهای آخر صفر تنهاییم. 

یک عمر هر کس گفت مهاجرت من گفتم نه من میخوام بچه‌هام رو مسلمون بزرگ کنم و این توی کشور خودم راحت‌تره. امروز انقدر دل‌شکسته‌ام که فکر میکنم چطور فرزندی به دنیا بیارم که از آینده‌اش مطمئن نیستم.

 

 

 

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۱ ، ۱۹:۱۶
ハル

یک بغض خفه‌کننده گلوم رو گرفته که هر چقدر اشک میریزم انگار هنوز نترکیده و هنوز مونده تا سر وا کنه و خلاصم کنه. 

هیئت نبود. صدای نوحه‌ای از هیچ خیابونی نمیومد. چادر سر نکردم و با مامان و غزاله عزاداری نرفتم. قربون پیرهن مشکی عزای حسین(ع) که محمدمهدی، پدر و مرتضی تن کرده باشه، نرفتم.

از مراسم که برمیگشتیم رو به روی برق نشسته بودیم و سحر میگفت معصومه چه حسی داری؟‌ گفتم خیلی حالم خوبه سحر. خیلی سبکم. سحر خندید و گفت شادی بعد بکاست. من اما گریه‌‌ خاصی نکرده بودم. اکثر اوقات میرفتم مهد. برای بچه‌ها نقاشی میکردم و باهاشون بازی میکردم اما همین هم من رو جزئی از یک جمع بزرگتر میکرد و باعث میشد فکر کنم که به حسین(ع) ارتباطی دارم. هر چند دور و کور. امروز اما خیلی خیلی خیلی دورترم. کیلومترها. جغرافیایی و ذهنی.

هیئتِ امشب من، منم و من. روضه خونش منم، گریه‌کنش منم. زنجیر زن و سینه‌زنش منم. تنهام و دورم.

برای من عاشورا تا همیشه همون لحظه هست که روحانی مسجد میخوند حسین من بیا و این دل شکسته را بخر...حسین من مسافر جا مانده را با خود ببر ...

من حتی مطمئن نیستم که این دردی که جس میکنم از سر عبودیت و عشق باشه. من به همه چیزی که هستم مشکوکم. 

یک چیزی رو مطمئنم ولی. اینکه غروب عاشورا، هر جای دنیا که باشی همونقدر غم‌انگیزه...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۴۴
ハル

بیرون صدای آژیر میاد از خیابونی دور.

نشستم پای درس خوندن و پوزیشن پیدا کردن و هی سرچ و ریجکت و همینطور امید و غم قروقاتی میریزن توی دلم و هم میخورند و گرد بلند میشه از این کشتی ناهمگن وسط میدون. 

خنکی باد پنکه من رو یاد ظهرهای داغ تابستون بیرجند میندازه و صدای اذون مسجد محل.

+ مامان چادرم کجاست؟

 بدو بدو میکنم رو پله‌ها و یکی دو تا میرم پایین. جورابام سره و سر میخورم رو سرامیک‌ها. همیشه دیر میکنم و همیشه عجله دارم.

 ـ هاله برگشتنی نون هم بگیر. 

هیچی نمیگم ینی باشه. به جاش از لای تقویم پدر پول برمیدارم ومیندازم کیسه چادرم. 

تنها میری؟

آره. 

مهر ببر.

نمیخواد.

خدافظ.

التماس دعا.

محتاجم به دعا.

هرم گرمایی که میزنه توی صورت. باد خنک مسجد. صف دوم. خودت جات رو میدونی. همون ردیف دوم. گوشه دیوار. که مبادا خانوما دعوات کنن با سن کمت چرا ردیف اول نشستی و نکنه نمازت رو غلط بخونی نماز بقیه خراب شه. دست بذاری روی فرش‌های نسبتا قدیمی مسجد و بگی سمع الله لمن حمده... تو دلت قند آب شه که سمع الله. شنید خدا. شنید که اینجام. 

-----

هر وقت دلم گرفت تو همه‌ی این سال‌ها پناهم رو بردم مسجد. چون خونه خدا بود. چون قوت قلب بود و طنابی که بهشچنگ میزدم.

-----

حالا این گوشه دنیا و دلتنگ یک صدای اذانم. صدای اذانی که تو گوش خون پیچیده شه. مسجد شادمان. مسجد شهرآرا. مسجد تهران ویلا. مسجد شریف و مدرس. مسجد شرکت...

----

با مسجد شرکت خدافظی نکردم. چه خاطرات خوبی دارم من ازون نمازهای بین روز.

----

دل‌تنگم و ساندکلاود رو میذارم صدای موذن‌زاده اردبیلی پخش بشه. 

----

از قول امام کاظم (ع) گفتند که هر زمانی که روزگار بر تو سخت گرفت سرت رو بلند کن و بسم الله بگو. بسم الله الرحمن الرحیم.

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۱۸
ハル

I've got a notif said Melika has removed your from all... panels in trello. I was staring to the message remmbering how happy I was when it was Congrats, You are now a member of ... I think I will never ever forget this moment

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۱ ، ۱۶:۱۸
ハル

برات حافظ باز کردم عزیز خواهر. حیف که من اینقدر به درد نخورم. نه برای مرتضی کاری کردم و نه برای تو. حیف که هردعایی میکنم برات انگار نمیشنوه خدا‌. همین بارقه‌ی امید...

 

 

ای آفتاب آینه دار جمال تو

مشک سیاه مجمره گردان خال تو

صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود

کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو

در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن

یا رب مباد تا به قیامت زوال تو

مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز

طغرانویس ابروی مشکین مثال تو

در چین زلفش ای دل مسکین چگونه‌ای

کآشفته گفت باد صبا شرح حال تو

برخاست بوی گل ز در آشتی درآی

ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو

تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود

کو عشوه‌ای ز ابروی همچون هلال تو

تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان

کو مژده‌ای ز مقدم عید وصال تو

این نقطه سیاه که آمد مدار نور

عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو

در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم

شرح نیازمندی خود یا ملال تو

حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست

سودای کج مپز که نباشد مجال تو

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۱ ، ۲۳:۰۲
ハル

آبان پارسال که رفتیم مشهد، سه تا چیز رو خیلی از امام رضا(ع) خواستم، بین اون همه دل دردمند و مریضی که به امید شفا اونجا بودند، حاجت من سخیف بود حقیقتا. اما دوتاش شد دیگه. یکیش همین تولد حضرت معصومه (س) اتفاق افتاد برامون. من تولد حضرت معصومه (س) رو خیلی دوست دارم. برای خاطرات قشنگی که برام داشته. پرروئیه بخوام نگهش دارم همینجور؟

و من هنوز ناامید و مصرانه برای سومی دعا میکنم. هر چند انگار باید دست بکشم دیگه اما جایی از ته قلبم هنوز یه چیزی میگه نه. خواهش میکنم نه. خواهش میکنم. خواهش میکنم...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۱ ، ۰۳:۴۲
ハル

همه زندگی شانس این رو داشتم که دوستی‌های عمیق اما کم تعدادی داشته باشم. خوشبختی اگر دقیقا این نباشه، چیزی شبیه به اینه. دیشب خواب سحر رو می‌دیدم و امروز که اول کاغذ نوشتم بسم‌الله یادم اومد که این عادت زیبای سحر بود. بالای کاغذ تمرین‌های تحویلی بسم‌الله می‌نوشت و بعد شروع میکرد.

فردا شهادت امام جواد(ع) هست و من به هر دلیلی بیخوابی زده به سرم.

درد پریود تازه‌رسیده و مستی قرص‌های مسکنی که دو تا دو تا انداختم بالا هم بد بهم مستولی شده. رمق اینکه خودم رو به میز برسونم، لپ‌تاپ رو بردارم و تسک‌های نیمه‌تمام رو به جایی برسونم ندارم. اما به سرم زده که بنویسم. با بسم الله بنویسم و از ۲۸ روز گذشته بگم. ۲۸ روز پیش که رسیدیم آلمان. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۱ ، ۰۳:۳۳
ハル

امروز دری از درهای کد نوشتن باز شد که خیلی برام جذاب و خوشحال‌کننده بود. بین این همه سرشلوغی و عدم‌قطعیت و پریود لعنتی که رفته روی مخم حسابی، یک ذره دلخوش شدم.

یاد گرفتم اکستنش برای کروم بنویسم. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۵۵
ハル

امام جواد(ع) خیلی مهربونه. 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۲۲
ハル

خدا صدای کسی که او را می‌خواند، می‌شنود... و این تنها جمله‌ایه که آرومم میکنه کمی. رو‌به‌راه نیستم و پر از دعا و استرس برای غزالع، مرتضی و همه همه همه.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۱ ، ۱۹:۰۷
ハル

خدایا خیلی خیلی خیلی ازت ممنونم. میدونم پررو هستم اما میشه تا آخر آخرش، یه لحظه هم دستت رو از پشتمون برنداری؟ 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۰ ، ۱۴:۲۲
ハル