I've got a notif said Melika has removed your from all... panels in trello. I was staring to the message remmbering how happy I was when it was Congrats, You are now a member of ... I think I will never ever forget this moment
I've got a notif said Melika has removed your from all... panels in trello. I was staring to the message remmbering how happy I was when it was Congrats, You are now a member of ... I think I will never ever forget this moment
برات حافظ باز کردم عزیز خواهر. حیف که من اینقدر به درد نخورم. نه برای مرتضی کاری کردم و نه برای تو. حیف که هردعایی میکنم برات انگار نمیشنوه خدا. همین بارقهی امید...
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو
در اوج ناز و نعمتی ای پادشاه حسن
یا رب مباد تا به قیامت زوال تو
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو
در چین زلفش ای دل مسکین چگونهای
کآشفته گفت باد صبا شرح حال تو
برخاست بوی گل ز در آشتی درآی
ای نوبهار ما رخ فرخنده فال تو
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوهای ز ابروی همچون هلال تو
تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان
کو مژدهای ز مقدم عید وصال تو
این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو
در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو
حافظ در این کمند سر سرکشان بسیست
سودای کج مپز که نباشد مجال تو
آبان پارسال که رفتیم مشهد، سه تا چیز رو خیلی از امام رضا(ع) خواستم، بین اون همه دل دردمند و مریضی که به امید شفا اونجا بودند، حاجت من سخیف بود حقیقتا. اما دوتاش شد دیگه. یکیش همین تولد حضرت معصومه (س) اتفاق افتاد برامون. من تولد حضرت معصومه (س) رو خیلی دوست دارم. برای خاطرات قشنگی که برام داشته. پرروئیه بخوام نگهش دارم همینجور؟
و من هنوز ناامید و مصرانه برای سومی دعا میکنم. هر چند انگار باید دست بکشم دیگه اما جایی از ته قلبم هنوز یه چیزی میگه نه. خواهش میکنم نه. خواهش میکنم. خواهش میکنم...
همه زندگی شانس این رو داشتم که دوستیهای عمیق اما کم تعدادی داشته باشم. خوشبختی اگر دقیقا این نباشه، چیزی شبیه به اینه. دیشب خواب سحر رو میدیدم و امروز که اول کاغذ نوشتم بسمالله یادم اومد که این عادت زیبای سحر بود. بالای کاغذ تمرینهای تحویلی بسمالله مینوشت و بعد شروع میکرد.
فردا شهادت امام جواد(ع) هست و من به هر دلیلی بیخوابی زده به سرم.
درد پریود تازهرسیده و مستی قرصهای مسکنی که دو تا دو تا انداختم بالا هم بد بهم مستولی شده. رمق اینکه خودم رو به میز برسونم، لپتاپ رو بردارم و تسکهای نیمهتمام رو به جایی برسونم ندارم. اما به سرم زده که بنویسم. با بسم الله بنویسم و از ۲۸ روز گذشته بگم. ۲۸ روز پیش که رسیدیم آلمان.