sensitive content داره، نخونین!
يكشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۸ ب.ظ
پیش نوشت :آقا همین اول بگم که This post may contain sensitive content. دیگه خود دانی نگین نگفتی!
غرق فکر بودم. در این دمدمهای آخر. یکهو نگاه کردم از صورتم خون چیکده بود روی چرکنویس زیر دست. سرفه کردم. فکر کردم مریضی چیزی شدهام لابد. ده ثانیه از بیمارستان تا قبرستانم را دیدم. فکر کردم به پایاننامهای که هرگز دفاع نمیشد، به اینکه دکتر م پس از مرگم از سختگرفتنهایش نادم خواهد بود لکن چه سود؟ به پفکهایی که در نبود من در این دنیا خورده خواهد شد و از اینکه من نخواهم خوردشان تا جوشهای صوتم را تقویت کنم افسرده خواهند بود و قورمهسبزی های با سالاد شیرازی یا بیسالاد شیرازی اصلا کلا خود قورمهسبزی به ما هو قورمهسبزی... آیا اصلاً با این خون هنوز فرصتی برای من باقی بود؟ نه نه به راستی که نبود و قطرهی اشک بر دستم چکید. دیگر آخرم بود و خون به راستی که برای من یعنی آخرِ همهی تمامها.... در این فکرها سرم را بالا آوردم به قصد فرو دادن نفس و شکر خدا را دوبار گفتن که نمیدانستم چند نفسِ دیگرِ ممد حیات (علی حیات نه ها! ممدشون :| هارهار)، خواهم داشت ناگهان خون فواره زد بر صفحه لپتاپ. بر دستم. ژاکتی که از سرما در خانه پوشیده بودم و همهجا، همهجا. خون بر دشت پاشید. لاله رویید. داغ بر سینه داشت. بر آسمان پاشید غروب شد. ... آن موقع فهمیدم مریض نه! بلکه دیگر کشته شدم. باید برمیگشتم که آن دست از غیب که تیر را رها کرد میدیدم شلیکی دوباره آسمان غروب کرده را شکافت و گرمای خونی که میچکید را بر گردنم حس کردم. در حالی که هیچچیز نمیدیدم با یک دست تکیه به نرده به سختی از پلههای پرپیچ و خم پایین میآمدم و با دست دیگر محل فوران خون را گرفته بودم و از شدت درد سخت نفس میکشیدم و گاهی سرفه میکردم. در حالی که سرم را تکان میدادم میگفتم نه صاحبجی من بیگناهم. صاحبجی شما اشتباه میکنین. این حق من نبود...(آمیتاب باچان وجودش غلیان میکرد.)
...
و بله این سی ثانیه از زندگی یک آدم با جوشهای صورتش بود. بیمزه هم نیستم :|
نتیجهی اخلاقی: بازی نکنید با اون لعنتیا (جوشهای صورت).
پ.ن: تا حالا کسی پستی از جوشهای صورتش گذاشته؟ من گذاشتم :| کانتریبیوشن داره این پست. (الان فهمیدین دارم فکر میکنم برای بخش کانتریبیوشن پایان نامهی لعنتی هنوز تمام نشده چی تفت بدم؟)
۹۷/۰۸/۱۳