چند روز پیش اتفاقی پستهای خانومی رو تو فید اینستاگرام دیدم که با تیمش رفته بودند خونه دو برادر معلول که خونه رو تمیز کنند. شرایطشون واقعا واقعا بد بود. خیلی خیلی غمگین و دردآور. یکیشون مریض بود و زمینگیر. زخم بستر گرفته بود و زخم هاش کرم افتاده بود... اون یکی برادر با پایی که نداشت روی دو دست سعی میکرد از برادرش و خودش مراقبت کنه. میخواستند زندگی کنند. بمیرم من برای اون غم واقعی و دردناکی که شما تحمل میکردید. شایسته است اگر هزار هزار بار بمیرم.
اون خانوم مهربان و تیمش خونه شون رو تمیز کردند براشون وسیله زندگی لباس و غذا خریدند و بردنشون بیمارستان.
... و امروز خبر فوت اون برادر رو گذاشته بودند روی تخت بیمارستان. با اون چهره تکیده و بدن خیلی خیلی خیلی نحیفش. چشمهاش رو بسته بود. چشمهای قرمز پر اشک یک عکس قبلتر. انگار فقط میخواست در آرامش از این دنیا بره. با خیال راحت از اینکه کسی هست مراقب برادرش باشه. زندگی خیلی عجیبه. و این دنیا خیلی عجیبتر. قلبم و سرم و قلمم پر از دردهاییه که هیچ کار براشون نمیکنم.
پ.ن: اگر خواستید کمک کنید ...
shirin_kermanshahii