اذان
بیرون صدای آژیر میاد از خیابونی دور.
نشستم پای درس خوندن و پوزیشن پیدا کردن و هی سرچ و ریجکت و همینطور امید و غم قروقاتی میریزن توی دلم و هم میخورند و گرد بلند میشه از این کشتی ناهمگن وسط میدون.
خنکی باد پنکه من رو یاد ظهرهای داغ تابستون بیرجند میندازه و صدای اذون مسجد محل.
+ مامان چادرم کجاست؟
بدو بدو میکنم رو پلهها و یکی دو تا میرم پایین. جورابام سره و سر میخورم رو سرامیکها. همیشه دیر میکنم و همیشه عجله دارم.
ـ هاله برگشتنی نون هم بگیر.
هیچی نمیگم ینی باشه. به جاش از لای تقویم پدر پول برمیدارم ومیندازم کیسه چادرم.
تنها میری؟
آره.
مهر ببر.
نمیخواد.
خدافظ.
التماس دعا.
محتاجم به دعا.
هرم گرمایی که میزنه توی صورت. باد خنک مسجد. صف دوم. خودت جات رو میدونی. همون ردیف دوم. گوشه دیوار. که مبادا خانوما دعوات کنن با سن کمت چرا ردیف اول نشستی و نکنه نمازت رو غلط بخونی نماز بقیه خراب شه. دست بذاری روی فرشهای نسبتا قدیمی مسجد و بگی سمع الله لمن حمده... تو دلت قند آب شه که سمع الله. شنید خدا. شنید که اینجام.
-----
هر وقت دلم گرفت تو همهی این سالها پناهم رو بردم مسجد. چون خونه خدا بود. چون قوت قلب بود و طنابی که بهشچنگ میزدم.
-----
حالا این گوشه دنیا و دلتنگ یک صدای اذانم. صدای اذانی که تو گوش خون پیچیده شه. مسجد شادمان. مسجد شهرآرا. مسجد تهران ویلا. مسجد شریف و مدرس. مسجد شرکت...
----
با مسجد شرکت خدافظی نکردم. چه خاطرات خوبی دارم من ازون نمازهای بین روز.
----
دلتنگم و ساندکلاود رو میذارم صدای موذنزاده اردبیلی پخش بشه.
----
از قول امام کاظم (ع) گفتند که هر زمانی که روزگار بر تو سخت گرفت سرت رو بلند کن و بسم الله بگو. بسم الله الرحمن الرحیم.