Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

Hanami is a long-standing Japanese tradition of welcoming spring. Also known as the “cherry blossom festival,” this annual celebration is about appreciating the temporal beauty of nature. People gather under blooming cherry blossoms for food, drink, songs, companionship and the beauty of sakura
هانا ( 花) در لغت به معنای گل و می (見) به معنای دیدن و تماشا کردن است. لغت هانامی در کل به رسم دیدن شکوفه‌های گیلاس گفته می‌شود.

پ.ن:‌ این وبلاگ را در ادامه‌ی ساکورا می‌نویسم.
پ.ن‌: تصویر از انیمیشن افسانه‌ی پرنسس کاگویا (این کتاب با نام «دختری از ماه» به فارسی ترجمه شده) است.

Saishin no kiji
Chosha 著者
Mainichi rinku 毎日 リンク

私の夢ことを忘れない

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۵۶ ب.ظ

+ خیلی وقته که دلم میخواد باز بنویسم. از این وبلاگ به اون بلاگ. از این دفتر به اون دفتر. از این شبکه به اون شبکه. این بی وطنی ناشی از تنوع طلبی نیست، به این خاطره که دقیقا هیچ کدوم از این‌ها همون چیزی که باید می‌بود، نبود. یک جایی میخواستم که هم خواننده داشته باشه هم نداشته باشه. هم شلوغ باشه هم نباشه. هم حرف بزنم هم کسی قضاوت نکنه. هم مزخرف بگم هم ترس این رو نداشته باشم که مزخرفاتم رو کسی جدی میگیره یا حتی شوخی میگیره. یک بلاتکلیفی خاصی تو دنیا هست که من هم به غایت دارمش.  

+ یک ساعت و سی پنج دقیقه مونده به زمانی که باید برم پش دکتر م، و توضیح بدم در این دو هفته چه کاری برای تزم کردم، یکهو دلم میخواد که بنویسم. به سرم میزنه که بنویسم. کلمات میان تی ذهنم قطار قطار میگن که بنویس.

+ میدونین من آدم زود اشک در بیایی هستم. وقتی کلمه تو مغزم زیاد میشه سر ریزش میشه اشک. نه از ناراحتی! حساب کن از ذوق، تعجب یا هر چی دیگه. مهم کلمه‌هان. اور دوز کلمه‌ها اشکن واسه من. الان اونجام. پشت در اتاق استاد اور دوز کلمه‌ها اشک بشن خوب نیست. هست؟ پس تند تند باید بنویسمشون. 

+ وقتی ژاپنی خوندن رو شروع کردم یک ذوق بی‌نهایتی داشتم، ذوقی که هنوز هم هر وقت کتاب رو دست میگیرم با همه سختی بیش از حد کانجی‌ها برای ذهن من، قلبم رو به تپش میندازه (طوری که مدت هاست هیچ یاد گرفتنی اینقدر مشعوفم نکرده). راستش هیچوقت فکر نکردم  که میخوام برم ژاپن. هیچوقت به دیدن شکوفه‌های گیلاسش از نزدیک فکر نکردم، به سختی زندگی ژاپنی هم فکر نکردم، نه که پیگیر نبوده باشم اما وقتی در نطفه خفه شد خیالش، ناامید و ناراحت هم نشدم. ینی میخوام بگم از یه جایی به بعد که عاشقش شدم، خیالش بود همیشه اما فقط همین، خیالش، انگار همین کافی بود ... به جاش سعی کردم با هر چیزی که در توانم هست بهش نزدیکتر بشم. اگر لازمه خودم ساکورا باشم (از بیرون خوب دیده نمیشه هر چند اما ا اینجا یک راهه فقط). چند تا جمله رو حفظ کنم و همونا رو تکرار کنم. (بعد با کره هم همین اتفاق افتاد. رفته رفته به چین هم علاقه‌مند شدم.)

+ یه جایی خونده بودم عشق دست کم به تعداد عاشق‌های دنیا شکل‌های مختلف داره اما فقط این نیست به تعداد معشوق‌های دنیا هم عشق‌های مختلف داریم.

+یه موقعی فکر میکردم اگر بچه داشته باشم از ده یازده سالگی به بعد هر سال با یک فرهنگ و ملت جدید آشناش میکنم. نه اینکه لزوما سفر بکنیم. که از من ترسو، در سفر جز ترس نمیشد یاد بگیره (برای همین‌هاست که باید جسور بود برای مادر بودن و گرنه جز تکثیر ترس که آسیب‌ناک‌ترین اتفاقه برای این دنیا، هیچ کار نکردی) تو همون خونه با هم از فرهنگ‌های مختلف می‌خونیم. هر سال با جغرافیا، تاریخ، زبان، سینما، غذا، پوشش، مذهب یک کشور جدید آشنا میشیم. فضای خونه رو یه طوری درست میکنیم که بتونه چیزهایی رو که نمیتونه تجربه کنه، با شبیه سازی یاد بگیره. شاید این طور در تنوع دیده‌ها، ذهن بزرگتری پیدا کنه و دنیا براش یک علامت سئوال یک فضای بسته و یک مرگ بر فلان گفتن بی سر و ته نباشه که هیچ ایده‌ای از علتش نداره. (این جمله آخر قطعا دلیلی داره). در اسکیل بزرگتر فکر میکردم اگر زمانی جزئی از‌اموزش و پرورش این مملکت بودم تصویب میکنم درسی به اسم آشنایی با ملل داشته باشیم. که این درس به همون نحوی باید تدرس بشه که در ایده‌های ذهن من هست. همونقدر محکم. همونقدر متنوع. همونقدر ایده‌آل. که بچه‌ها صاحب ایده و تفکر بار بیان نه حافظ مزخرفات طوطی‌وار. 

+ یک جایی از روزهای ارشد هستم الان که تزم گیر داره، به دلایل مختلف از کلاس ژاپنی فقط چهار جلسه رو شرکت کردم. مدت زیادیه انقلاب هم نرفتم به هیچ بهانه‌ای. که این آخری به قبلی‌ها ربطی نداشت.

+ اما با همه‌ی این‌ها همیشه یک گوشه‌ی چشمم به اون شکوفه‌های گیلاسه که دلم نمیخواد رهاشون کنم. به اون همه فکرهای خوشحال کننده‌ای که در من زنده کردند. و فکر میکنم یک روز اونطور که باید ژاپنی میخونم. از تزم دفاع میکنم. و ثابت میکنم رسیدن یعنی فقط همین رویا داشتن. یک روز همه آرزوها دیگه آرزو نیستن. واقعی میشن.

پ.ن: نوشته خیلی مرتب نیست. ینی در واقع اصلا نیست. اور دز کلمات نباید چیزی بهتر ازین باشه دیگه. نه؟ 


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۱۹
ハル

نظرات (۶)

یک جایی میخواستم که هم خواننده داشته باشه هم نداشته باشه. هم شلوغ باشه هم نباشه. هم حرف بزنم هم کسی قضاوت نکنه. هم مزخرف بگم هم ترس این رو نداشته باشم که مزخرفاتم رو کسی جدی میگیره یا حتی شوخی میگیره.

منم دلم همچین جایی رو میخواست. اما نشد
پاسخ:
کانال فرصت خوبیه، نه؟
 هر چند الان که فیلتر شده اونم بدجوره دسترسیش، اما فکر میکنم یک فضای نیمه خصوصی خوبه. 
اول بگم که کلا که این نوشته ت واسه من از همیشه واضح تر بود حتی.
نمیدونم چی باید بگم که حق مطلب رو ادا کنه. هیچوقت نمیدونم چی باید بگم که مثل همیشه کلیشه ای نباشه. اه
ایده اموزشی ت فوق العاده بود. فوق العاده.
خیلی حال کردم با حرفات
پاسخ:
:)) تجربه ثابت کرده وقتی واضح حرف میزنم اونقدر موفق نیستم که وقتی دارم ناواضح حرف میزنم. 
خیلی خوب میگی همیشه. هیچ وقت کلیسه نیست کامنت هات. باور کن. من خودم رئیس هیئت از کامنت‌های کلیشه_متنفرم :/
آخجووون :ذووق پس اگر هر کدوم تو آموزش و پرورش سمتی داشتیم این رو پیاده‌اش کنیم. باشه که نسل بعدی بهتر از ما بشن.^_^
ژاپن هرسال یه برنامه اینترنشیپ داره که امسالم 220 نفر تو رشته های مختلف و از کشورای مختلف دنیا میگیره برای بازه دو ماه و نیمه. خیلی خیلی جذابه به نظر من و همه هزینه های رفت و برگشت و ویزا و اقامت رو هم میدن. خلاصه فرصت خیلی خوبیه :)
https://internshipprogram.jp/english/foreign/
پاسخ:
مرسی ی رعنا جان. یه موقعی پیگیر اینترنشیپ هم بودم یعنی هنوز هم ایمیل هاش میاد اما من دیگه پیگیری نمیکنم اما یکی از دوستام گفته بود که فرصت های اینترنشیپ بیشتر واسه بچه های کارشناسیه و جز این هم برنامه زندگی من با این فرصت ها هماهنگ نبود. می بینمش این رو هم :) ولی بازم این ناهماهنگی با برنامه زندگی هست البته. 
جدا از این البته من منظورم از این پست این بود که دلخورم کاری رو ناقص رها کردم که دوستش داشتم. و اینکه امیدوارم یادم بمونه که ادامه اش بدم. ^_^
کانال هم خوبه. البته اونجا هم من زیاد خواننده ندارم. اگه میداشتم بهتر بود. به نظرم امتحانش کن ولی.
ضمنا من هنوز نتونستم باهاش ارتباط بگیرم. میدونی مثلا تو وبلاگ اقلیتم خیلی بهتر مینوشتم تا باغک. کلمات راحتتر تو مشتم بودن. نمیدونم چطوره که همه جا نمیتونم یه جور بنویسم. هی میگم بابا صفحه همون صفحه ست دیگه.
یه دلیلش مخاطب هامه. اما اون دلیل اصلی ناشناخته نمیدونم واقعا چیه.
راستی تو چقدر از اقلیتم رو خوندی؟
همیشه تلاش کن ناواضح حرف بزنی پس! :))))
پاسخ:
گوگل پلاس هم یه مدتی خوب بود. خیلی خوش می‌گذشت. هر کی دلم میخواست بخونه، میخوند و کلا هم شبکه شلوغی نبود. کانال واسه خودم می‌نوشتم یه مدتی ولی پابلیک نداشتم هیچوقت. امتحانش میکتم.😊
آره منم با بعضی وبلاگ هام این حسو داشتم. مثلا بلاگفا قدیم برام اینطوری بود. مثه الان هی اینور اونور میرفتم اما یکی از وبلاگ هام رو هر مار میکردم نمیتونستم ازش دل یکنم. تا وقتی که بلاگفا ترکید. منم جدی نمیدونم دلیلش چی بود ولی خیلی راحت حرف میزدم اونجا. خیلی. 
اقلیت خیلی کم خوندم. همون چند تا پست آخرت بود فقط. وقتی پیداش کردم چند روز بعد همه اشو پاک کرده بودی. فکر کنم شهریور پارسال بود. 
گوگل پلاس من خیلی خلوت بود. کلا تو اینجور شبکه ها زیاد فعال نیستم. اوج فعالیتم الان تو اینستا خودش رو بروز داده دیگه! ببین اوجم چیه!
ولی گوگل پلاس رو دوست داشتم. قبلترش یه چیزی بود به اسم گوگل ریدرز انگار که من حیف اخرش رسیدم. وگرنه اون دنیای خیلی جالبی بود. خیلی خیلی! به خصوص که اون زمان تو کار چند نفر دوست و اشنا بودم و برام خیلی جالب بود حرفاشون رو بخونم. هیچوقت خودم رو نمیخشم بابت دیر رسیدن بهش!
بلاگفا غیر از اینکه جایی بود که به دنیا اومدیم و توش تازه نوشتن با دیگران رو یاد گرفته بودیم (برای خودم که اینطور بود) واقعا غول وبلاگهای فارسی بود تو زمان درستی. وگرنه الان هرچقدر هم بیان خوب باشه. دوره‌ی وبلاگ نویسی واقعا گذشته (اینو من ده ساله میشنوم! 😂😂 ولی این بار واقعا گذشته دیگه) و بیان هیچوقت غول نمیشه
راستی من سال ۸۸ وارد دنیای وبلاگ ها شدم که اون زمان واقعا اوج نوشتن بود.
پس چه خوب که نخوندی! بعدا میتونم از بعضی جمله و اصطلاحاتی که قبلا به کار بردم دوباره استفاده کنم! نمیدونم تو هم مثل منی یا نه که نمیدونم چرا نمیخوام یه ترکیب کلمه ی قدیمی رو باز هم به کار ببرم. فکر میکنم هر لحظه باید نوشته از ادم بجوشه و اگه تکراری حرف بزنم یه جور دروغ گفتم! ولی واقعا بعضی حس ها دوباره تکرار میشن. بعضی اتفاق ها. و قبلا خوب تونستم به نوشته بیارمشون. حالا جزئیاتی تغییر کردن اما نیاز دارم بازهم از همون چارچوب نوشته استفاده کنم. 
پس حالا دیگه میدونی چرا خوشحالم که نخوندی. البته یکی از دوستام که عضو کانالم هست و کلا اولین دوست وبلاگیمه احتمالا بعضی پست ها رو خونده باشه. ولی فکر نکنم یادش بیاد. چون خیلی مشغله داره.... خیلی خیلی...
وقتی با تو حرف میزنم یاد اون میافتم. یاد اوایلی که چقدر با هم حرف میزدیم.... خیلی دوستش دارم اما حیف واقعا سرش شلوغه... حیف ....
امیدوارم تو (یا من) اینجوری نشی!
برم پستهای قدیمی رو بخونم ببینم چه چیز الهام بخشی پیدا میکنم بین شون!

پاسخ:
آره من هم خیلی خلوت بود. در حد دو سه نفر دوست و آشنا. ولی باز هم دوستش داشتم. چون کسی که دوست داشتم بخونه، میخوند و همین واسم بس بود :دی
آره منم خلی کم ازش تجربه کردم اونقدر که درست و حسابی نفهمیدم چرا خوب بود اما همیشه از بقیه شنیدم که خیلی تجربه خوبی بوده.
من تابستون ۹۰ وبلاگ نوشتن رو با وبلاگ کلاس دبیرستانمون شروع کردم. اکیپ سه نفره مون تو مدرسه بهمون میگفتن سه تفنگدار. واسه همین وقتی وبلاگ می‌نوشتیم با اسم سه تفنگدار بود. منم آرامیسشون بودم. :)) اینو گفتی بعد سال های سال یادش افتادم و رفتم خوندم. خدایا چه دوران تباهی بود:‌ http://401friends.blogfa.com/author/401friends اینم گواه تباهیتم! :| از همه هم بیشتر می‌نوشتم ://
:)) آره آره میفهمم چی میگی بعضی وقتا آدم یه حرفایی میزنه که دیگه نمیتونه به اون خبی هییچوقت تکرارش کنه. حالا با دست باز بنویس خیالت راحت :دی
:)) قول میدم که نشم. من حرف زدن ازین در و اون در رو دوست دارم. «تنها دوبار زندگی میکنیم» رو دیدی؟ نگاه جواهریان یه جاییش میگفت : خوبی صحبت کردن دو تا آدم غریبه به اینه که لازم نیست بهم دروغ بگن. من نسبت به آدم‌هایی که نمی‌شناختمشون اما وبلاگم رو میخوندن این حس رو داشتم. هر چند الان با تو دیگه آشنا و دوستم. اما کلا خوبی وبلاگ نوشتن به اینه. واسه همینم هی پاک میکنم اما دوباره برمیگردم و می‌نویسم اتفاقا اون وقت‌هایی که از ههمیشه شلوغترم. بیشتر میل به حرف زدن هم دارم :|‌ 
( این سومین :)) رو گذاشتم که سه تاش زیر هم قشنگ شن و گرنه میدونم اون خط آخر :)) نیاز نداششت :/ مریض نیستم چی‌ام؟)

راستی یادم میره. تیتر رو ترجمه بفرما اگه زحمتی نیست! 😁
پاسخ:
باور کن فکر میکردم تو پی‌نوشت ترجمه‌اش رو گذاشتم :|  ببخشییید.
ینی من رویاهام رو فراموش نخواهم کرد. watashi no yume koto o wasurenai.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی