Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

به جای افسوس برای باد، تَرکِه‌ای به من دِه نگاهبان شکوفه شوم!

Hanami 花見

Hanami is a long-standing Japanese tradition of welcoming spring. Also known as the “cherry blossom festival,” this annual celebration is about appreciating the temporal beauty of nature. People gather under blooming cherry blossoms for food, drink, songs, companionship and the beauty of sakura
هانا ( 花) در لغت به معنای گل و می (見) به معنای دیدن و تماشا کردن است. لغت هانامی در کل به رسم دیدن شکوفه‌های گیلاس گفته می‌شود.

پ.ن:‌ این وبلاگ را در ادامه‌ی ساکورا می‌نویسم.
پ.ن‌: تصویر از انیمیشن افسانه‌ی پرنسس کاگویا (این کتاب با نام «دختری از ماه» به فارسی ترجمه شده) است.

Saishin no kiji
Chosha 著者
Mainichi rinku 毎日 リンク

حکم آنچه تو فرمایی

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۰۵ ب.ظ

+‌ بچه که بودم وقتایی که با مامان پدر دعوام میشد، فکر  میکردم یا می‌نوشتم چه کارهایی رو بعدها به عنوان مادر بچه‌ام نمیکنم. روی تختم دو تا تشک بود. یه تشک بود که مادربزرگ دوخته بود زیرش هم یه خوشخواب بود. یه لیستی از این تصمیم‌های نوشته شده رو تو ملحفه‌ی تشک زیری قایم کرده بودم و یادم رفته بود. تا وقتی دم عید مامان همه ملحفه‌ها رو جدا کرد و لیستم پیدا شد که فوری انداختم دور. بعدها هر چقدر فکر کردم یادم نیومد چه چیزهایی توی اون لیست بود که اون لحظه دلم نمیخواست. بعدا که رفتم دانشگاه در برخورد با استادها! نه! در مواجهه با بعضی از تی‌ای‌ها که به خودم نزدیک‌تر میدیدمشون تصمیم گرفتم، اگر زمانی من تی‌ای شدم متعهدتر باشم، کلاس بی‌آمادگی نرم، سخت بگیرم اما اگر اختیار درنمره داشتم خووب نمره بدم، همیشه با خوشحالی و حوصله زیاد سوال جواب بدم که هیچکس فکر نکنه کاش سوال نمیپرسیدم و ... این دوران گذشت. تی‌ای هم شدم و هر چند اینبار لییست رو به وضوح به یاد داشتم اما چندان موفق هم نبودم. حالا تو یکی از نقطه‌های مهم دیگه از زندگی وقتی هی مدام ایمیل رو چک میکنم و گوشی اما هیچکدوم صدایی نمیدن و زنگی نمیخورن، با خودم فکر میکنم روزی اگر در جایگاهی باشم که من بخوام کسی رو استخدام کنم هیچ وقت هیچ درخواستی رو معطل نمیگذارم. هیچ پیامی رو بی‌پاسخ نمی‌گذارم. که شاید چون منی منتظر یه جواب باشه. بله یا خیر.  

+ نمازهای صبحم اکثرا قضاست. چند روزی هست که محکم تصمیم گرفتم به خوندن نماز صبح. اما باز هم یک درمیون خواب موندم. توفیق میخواد. من ندارم.

+ دیروز با غزاله لحظه‌ای رو مرور کردیم که مامان از مدرسه میومد دنبال من دم مهد بعد با هم میرفتیم دنبال غزاله از مدرسه. مسیر طولانی نبود اما من همیشه گریه میکردم و نق میزدم که خسته‌ام. تصویر مامان با کیف بزرگ مشکی و کیف‌های ما به دست و ورقه‌های امتحانی بچه‌ها زیر بغل؛ درحالیکه قصه میگفت تا سرم گرم بشه و تا خونه برای بغل شدن بهانه نگیرم، به وضوح جلوی چشممه. همیشه میخواستم قصه خاله سوسکه رو بگه. و مامان با آب و تاب قصه خاله سوسکه رو تعریف میکردم. اونجاش که از پیش آقا چوپونه میرفت پیش آقا قصابه اینجوری بود که مامان میگفت: خاله سوسکه رفت و رفت و رفت و رفت و رفت و رفت و رفت و رفت و ... و خاله سوسکه اندازه قدم‌های ما میرفت و میرفت و میرفت و ما این رفت و رفت و رفت و رفت و رفت رو با مامان بلند تکرار میکردیم با خوشحالی و خنده انگار که بازیه تا میرسیدیم به خونه. تصویر قشنگیه. دو تا دختر بچه. مادری که معلمه و برای بچه‌ها تا برسن خونه قصه میگه...

+ آیا ما داریم برای یک به ظاهرا حس خوشبختی حس‌های اصیل‌تر و ناب‌تری رو فدا میکنیم؟ آیا از دل این رنج تهی و بی‌مقداری که برای خودم ساختم چیزی ارزشمند خلق میشه؟ آیا آدم بهتری با اعتتماد به نفس‌تری خوشحال‌تری مستقل‌تری خواهم شد؟ چرا مداد قرمز گذاشته شده روی نقطه‌ی ضعفم و هی این نقطه پرررنگ‌تر میشه انگار. همه‌چیز که خوب پیش رفته بود اینبار. 

+ پاشم آهنگ بذارم و خونه رو مرتب کنم. هیچ چیز اندازه مرتب شدن و شکلات/بستنی نمیتونه حالم رو سر جاش بیاره. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۴
ハル

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی